|
||||||
Thursday, October 12, 2006
»
این روزها ستاد اجرایی طرح کوچه گردان روزهای پرجنب و جوشی دارد. دانشجویان دانشگاههای مختلف و مردم از هر گروه و جماعتی: استاد دانشگاهی که آمده با تقدیم دست رنج خود گوشه ای از کیسه ای را پر کند، سربازی که یک روز مرخصی اش را وقف مولا کرده، موتور سواری که چند روزی پیک امیر خوبیهاست و.... در ستاد اجرایی (یا به قول بچه ها "خونه قدیمی") هرکس مشغول کاری است. عده ای مواد غذایی را بسته بندی می کنند، عده ای کیسه ها را جا به جا می کنند، گروهی هم به مرتب کردن آدرس منازل محرومین مشغولند. قافله این روزها سرعت گرفته است. بانگ رحیل از هر طرف بلند است. قافله به نام مولایش می رود، هشدار که تو از قافله جانمانی. مطمئن باش حتما کاری هست که از عهده تو برآید و باری که منتظر توست تا بیایی و یا علی بگویی و از زمین برش داری. اینجا کسی منتظر تو نیست که اگر علی دعوتت کرده باشد می آیی، اصلا هلت می دهد تا بیایی. ![]() Tuesday, October 10, 2006
»
روزی مردی در گوشه ای از زمان کیسه یتیم نوازیش را بردوش می گرفت و غریبانه کوچه کوچه های شهر کوفه را می گشت. می گشت تا مبادا کودکی با غم بی پدری سر بر بالین نهد. می گشت تا مبادا پیرمردی بی نوا در غم تنهایی و از روی درماندگی سر به سوی آسمان بلند کند و از خدا طلب مرگ نماید. می گشت تا مبادا بیوه زنی در شب دیجور بی پناهی خویش آرام و بی صدا بر گرسنگی کودکانش بگرید. علی با پای پیاده، کیسه بر دوش می گشت تا غم غربت و تنهایی بشر را درمان کند بشر وامانده از خویش، درمانده از روزگار... و آن هنگام که روح اساطیری و آسمانیش در کالبد زمینی تاب نیاورد، دل و چشم نگران کیسه یتیم نوازیش را برای یاوران خویش در هر گوشه از زمان به جای گذاشت. و حال این جمع: این جمع و کیسه ای که مولای عشق برایشان به ارث نهاد. کیسه ای که نماد است: نماد تلاش برای رهانیدن همنوع از آتش، آتش جهل و فقر نماد اعتراض است، اعتراضی از جنس اعتراض علی بر بی عدالتی هر که از این جمع هرگاه که کیسه ای بر دوش می گیرد یا کودک محروم از تحصیلی را به کلاس درس راهنمایی می کند یا آن هنگام که خسته و نفس بریده پله ها و راهروهای سرد بیمارستان را به امید درمان پدر خانواده ای طی می کند یقین دارد، یقین دارد که: علی جان! مرد معاصر! تو همراهش هستی آن هنگام که از سختی راه از ناتوانی و نفس بریدگی پاهایش، سر بر دیوار غم نهاده و می گرید یقین دارد: علی جان! مرد مهرورز و همراه در کوچه های تنهایی تو همراهش هستی آری علی جان! صدای تو همیشه در گوششان است و رگ آشفتگی و سراسیمگی در راه امداد رسانی را در زیر پوست روحشان می جنباند: خدا را! خدا را درباره یتیمان این جمع آرزو دارد که هر کس از هرگوشه ای از زمان بیاید و توشه ای از عشق برگیرد. موسم عاشقی امروز است، همراه مرد معنا، مرد مشهود موسم عشق را دریابیم و حال ما وصیت می کنیم: علی جان! خدا را خدا را مبادا گاهی ما را در فراموشی سیری و گاهی در مذلت گرسنگی دنیا رها کنی Monday, October 02, 2006
»
![]() خدا خداوندا تمام گرسنگان را غذایی از جنس نور بخش، خداوندا تمام اغنیا را دستانی پر برکت بخش و به خاطرشان بیاور که روزی گرسنگان را به امانت به آنها داده ای و خداوندا به همه ما انسانها شفقت و مهری چون محمد بخش، به همه ما کمک کن که سازنده مدینه خود باشیم. مدینه ای امن، آنجا که هر انسانی احساس امنیت و آرامش کند، آنجا که هر انسانی توان بیابد و از رنج های مادی رها شده به تو بیندیشد. کمکمان کن تا مدینه خود را بسازیم، حتی اگر گنجایش یک نفر را داشته باشد.حتی اگر فقط بتوانیم یک نفر را به ساحل امن عشق به تو برسانیم. Sunday, October 01, 2006
»
خداوندا با تو می گویم خدای من! خدای خوب من! مادران سرزمین من دیرگاهیست لبخند را فراموش کرده اند، یادشان رفته چگونه با عشق کودکانشان را در آغوش بگیرند، نه اینکه عاشق نباشند که تو عشق را هزار بار در جانشان دمیده ای، نه! آنها عاشقند اما غم نان، غم سر پناه، رمق عشق بازی را از آنها گرفته است. خدای من! خدای خوب من! کودکان سرزمین من کودکی نمی کنند که معصومیت کودکانشان زیر بار فقر خشکیده است. اصلا چرا این قدر متکلف با تو حرف می زنم. می خواهم درد دل کنم خدا جان گوشه ای از این شهر مادری هست به اسم زینب خانم که شوهرش چند سال پیش فوت کرد حالا او با چهار تا بچه قد و نیم قد تنها مانده. همه داراییشان را برای درمان همسرش خرج کردند ولی... تنهای تنهاست با چهار تا بچه قد ونیم قد... اوایل خانه مردم کار می کرد اما از وقتی دستانش ورم کرد و زانوهایش می لرزد کسی او را به خانه اش راه نمی دهد... با چهار بچه که یکی از بچه ها مریضی سختی دارد اما... اما دیگر آهی در بساط نیست که بتواند به درمان بیندیشد... می نشیند گوشه آن اتاق تاریک و نمور زیرزمین و ذره ذره آب شدن کودکش را می بیند می نشیند و گرسنگی کودکانش را می بیند. خدا جان این است حکایت هزاران مادر سرزمین من خدا جان بگذار با تو درد دل کنم می دانم که می دانی اما... اما تو خود گفته ای با من سخن بگو، این است درد های من در شهر ما دختری هست به نام مینا. مادر و پدرش سالها معتاد بوده اند. او به یاد دارد زمانی را که برای یکی دو روز غذایی نخورده بودند و پدرش با پاک کردن شیشه ماشین ها کمی پول به دست می آورد، برای خودش مواد خرید و برای او و سه برادرش فقط یک نان و او با گرسنگی سر می کرد با گرسنگی مشق می نوشت... حالا اوضاع بهتر است. بابا ترک کرده و مامان هم... اما اما چه کسی به مرد 40 ساله ای که تازه ترک کرده کار می دهد؟ گرسنگی هست، درد هست هرچند کمتر از پیش ![]() در شهر ما پسری هست به اسم شاهین مادر و پدر ندارد، با خاله اش زندگی می کند، خاله اش هم ... خاله اش با... امرار معاش می کند. شاهین هر روز مردهای غریبه را میبیند که می آیند و می روند. شاهین فحش میشنود، شاهین کتک می خورد، شاهین نماز می خواند، شاهین قرآن می خواند و گاهی... شاهین کودکی را کتک می زند. این گونه است که می گویم شهر ما سرد است. سرد از نفس کسانی که درد مادران و کودکان شهر ما را می دانند اما... اما بی تفاوت می گذرند، و نهایت غمشان این است که چگونه سفره افطاری رنگین تر از همسایه بگسترند در حالیکه زنان و کودکان شهرشان با اشک و آه روزه می گشایند و... خداوندا مباد از بی خبران باشیم... مباد شرمنده روی عزیزان تو باشیم... بگذار سهم ما از رمضان هم سفره شدن با اهالی خانواده تو باشد -عیال الله- |
آرشيو
تعداد بازديد کننده
لينکهاي مرتبط با جمعيت امام علي
در حالت مستی - گزید ای از سخنان شارمین میمندی نژاد
|
|||||
|