| 
 
 | ||||||
| Monday, November 29, 2004 
					» 
					 گزارش مراسم کوچه گردان عاشق (2) آري من و تو آمديم و در سالن جمع شديم و قطره قطره هامان شبيه دريا شد.من و تو آمديم تا شايد باور كنيم ميتوان به گونه اي ديگر بود.آمديم تا شايد اينجا نم نم عشقي باشد تا چشمهايمان را در اين شب هزاران ياد شستشو دهيم. در ابتدا فيلم جمعيت پخش شد كه نمي دانم درد نهفته در آن را چگونه ديدي و آيا ميتواني به ديدن بسنده كني؟ آيا ميتواني ضجه آن زن را از درد جانكاه زنده بودن ببيني و ... و بعد خانم رحيمي بيانيه جمعيت را كه به مناسبت روزجهانی غذا صادر شده بود براي حضار خواند(غذا اين نخستين نياز و حق هر آدمي .ديگر گويا فرصت انديشيدن به نياز هاي والاي انساني نيست. گويا ما نزول كرده ايم.ما نزول كرده ايم از آن روز كه ديگر به فكر ديگران نبوديم و ذهنمان لبريز از دو روزه زندگي خويش شدو از آن روز فراموش شدگان ديار ما در غم غذا ماندند .غذايي نه از جنس طعامهاي الوان سر ميز كه از جنس ناني بر سفره اي كوچك.از جنس قوتي لا يموت.آري آنان در غم غذا ماندند و ما فراموش كرديم "خدا را خدا را" را .فراموش كرديم "مبادا گاهي سير و گاهي گرسنه" را) خانم رحيمي خواند و ما را با هزاران گلشاد ناشاد اين شهر آشنا كرد و از ما پرسيد كه چرا مادراينان نامشان را گلشاد نهاده است آنها كه چون گلي پژمرده اند. و از قيمت سنجاب پرسيد و از قيمت خون دختري تنها در گود عربها. دختري كه روزي مثل من ,مثل تو آرزوهاي رنگي داشته و حالا... او از گرسنگي خواند.گرسنگي كودكاني در اتيوپي.بنگلادش و... او خواند و خواند و مارا در ترديد رفتن و ماندن رها كرد: بمانيم و حداقل در گوشه اي از ذهنمان به اين مسئله فكر كنيم و يا برويم و مانند ديكران پنج روزه عمر را دريابيم. پس از آن نوبت آقاي عباسي بود تا بيانيه جمعيت را به مناسبت پنجمين مراسم كوچه گردان عاشق بخوانند: و چه زيبا افشاي عشق كرد :"اين يك جمعيت خيريه نيست جمعيت عشق است" و اين عشق كاشته دست باغبانان كوچك و به ظاهر بيمار از بيمارستان علي اصغر است. او خواند و خواست كه خدا را براي روزمرگيهاي خود نخوانيم .خداي خود را عزيز ببينيم و رفيع .نه وسيله اي براي برآوردن حاجتهاي حقيرمان. او خواند و من و تو زخم سوختن و پرپر شدن عزيزانش مهراوه و سجاد را در صدايش شنيديم. ما حنجره اي زخمي ,چشماني ابري و چهره اي مه گرفته را ديديم. و بعد... استاد ميمندي نژاد چنان گرم,چنان ملتهب از مهر با ما از عشق و علي سخن گفت كه من نمي خواهم ...نميتوانم كلام مهرآگين و مهر آهنگ او را با يادي مانده از دستنوشته هاي خويش بيالايم. استاد ميمندي نژاد همو كه دستانمان را به هم سپرد به نشان وحدت ,به نشان ماندن در راه به پشت گرمي هم.دستانمان را به هم سپرد تا بدانيم "يدالله مع الجماعه" تا بدانيم دين علي دين غارنشيني نيست.تا بدانيم من و تو هر يك پيامبري هستيم از جانب خدا به رسالت مهر... و آنگاه كه نداي آسماني اللهم لك لبيك... در سالن پيچيد سقف سالن چه پايين بود من و تو چه بالا بوديم.چه رفيع بوديم :چشم در چشم ماه. ××××××××××××××××××××××× گاه رفتن كه شد من ماندم با كدامين كاروان كوچه گرد راهي شوم.به كدامين كوچه’ گردگرفته’ اين ديار بروم: بچه هاي دانشگاه شهيد بهشتي! اين پاهاي من است لطفا آنها را با خود به شوش ببريد.براي آن پيرمرد تنها مانده در بستر كه توان راه رفتن ندارد.براي آن دختر كه به جرم زمينگيري در درياي مرگ رها شده است . خواهر خوب من در ميدان جليلي تو كه چشمان زيبايت قرباني خشونتي كور ، خشونتي از جنس جاهليت شد. تورا غم مباد اين چشمان من آنها را برايت ميفرستم. اي عزيز من در شادآباد.اي كه شادي و شور از زندگيت رخت بربسته لبهاي من از آن تو براي نشاندن لحظه اي لبخند بر لبت، بچه هاي الزهرا برايت خواهند آورد. و اين دستان خالي من لطفا آنها را با دانشجويان اميركبير و علم و صنعت روانه كنيد.اين دستان خالي را براي كودكان پاك پاكدشت ،براي كودكان كوره راههاي كوره پزخانه ببريد.آنها كه درد از هر روزني وارد وجودشان ميشود .آنان كه رنگارنگي كاغذهاي رنگي هيچگاه دنياي كوچكشان را شاد نكرده است.آنان كه غم نان فرسودشان به كودكي .زنده به گور در عصر ما يعني كودكان كوره.و خداوند در روز موعود از ما خواهد پرسيد به كدامين گناه كودكي اينان را كشتيم. دستان خالي من از آن تو شرمندگي دستان مرا بپذير. بياييد اين قلب من ... نه توانايي اين همه بخشش در من نيست. پس خويش را و حقارت تن خويش را راهي ميكنم تا فقط نظاره كر باشد كه در اين شبان خفته شهرم چه ميگذرد. عازم مولوي ميشوم با تو خواهر و برادر خوبم!در پي ديدن ، به ذهن سپردن و شايد گامي در راه نهادن.اولين مقصد ما شايد كوچه معروفخاني باشد همانجا كه به قول همسفري:"نه مشهور و نه" معروف" است ندارد خانه ها " خاني" ندارد دستها جاني ندارد سفره ها ناني"(1) كوچه هاي باريك و تنهايي و سكوت و كيسه هايي بر دوش به ياد آن ابرمرد مهر گسترمان ،همو كه هنوز زخمي شمشير است, همو كه هنوز كوچه گرد كوچه هاي گرد گرفته ماست. به در خانه تو مادرم آمديم كه با تنهايي فرزندانت آبرومندي را مرور مي كردي به در خانه تو پيرمرد , پدر خوبم آمديم و تو گرم پذيرفتيمان ونميدانم چرا با ما، اين غريبگان تازه آشنا، از تنهاييت گفتي . شايد خواستي درس همدرديمان بياموزي . از پشت آن عينك غبار گرفته غم چشمان غمزده ات و تنهاييت را درچشمان ما سراندي . به در خانه تو خواهرم آمديم با آن لبخند معصوم پاكت با آن نجابت سرشارت. و تو را سوگند ميدهم به قدرت قدر نماي اين شب: مگذار ما به گناه آلودگي تو چونان" مهراوه " دچار شويم...مگذار فردا روز آه كشيدن ما از غرق شدن تو باشد. و ما به در خانه تو پدرمان آمديم تو كه خالي دستانت , يعني بچه ها زودتر بخوابيد تا شرم در چشمان پدر خانه نكند. و ما به در خانه... و هزاران خانه ديگر كه منتظر بودند و ما جزبار شرمندگي چيزي بر دوش نداشتيم .چقدر درد در اين كوچه ها كاشته اند. "عجب تا رو عجب سرد است به دل گفتم يقينا ليله’ قدر است" (1) و چنان سردي و تاري شب بر دلمان نشست كه نتوانستيم به چيزي يا كسي جزتو فكركنيم . علي جان كجايي؟ "علي امشب نمي آيد؟ در و ديوار مي پرسند. اگر او هم نمي آيد واي بر دلها چه بايد كرد در اين ظلمت در اين تاريك بي نور و شب محنت" (1) ××××××××××××××××××××××× كيسه ها كه تمام ميشود با هم طبق وعده اي كه داشتيم راهي فرهنگسراي كوثر ميشويم.گروهي قبل ما رسيده اند و تا رسيدن بقيه مشغول صحبت ميشويم : " من كودكي ديدم كه رويش زرد بود و قدش خم من خانه اي ديدم خفته در بستر مرگ من كوچه اي ديدم سراسر گرسنگي، سراسر ظلمت" و كنون تصوير ذهني همه يكي بود .مشترك بود درد در ديده هايمان. و چه خوش ناليد يكي از آن ميان :اي پاك كه جز تو خدايي نيست ما را از اين آتش جانسوز نجات بده " چه خوش ميخواند آن مسكين مضطر گشته تنها چه يارب يا ربي دارد" (1) و ما نيز با او خوانديم هر يك خداي خويش را ، خدايي كه در همين نزديكي در دلهاي شكسته خوبان شهرمان جا دارد.خوانديم تو را به هزار نام زيبايت اي كبير جوشن كبير كه تمام ميشود ديگر گروه همراه استاد ميمندي نژاد نيز رسيده اند. و استاد مي آغازد مناجات با خدا را و ما نيز با او. صداي گريه، صداي سكوت،صداي استغاثه... خداي ما قصور كرديم ما گفتيم بلي اما در خم كوچه دنيا خانواده تو، عزيزان تو را فراموش كرديم ما مانديم و اين بار امانت عشق ما مانديم در راه تو گفتي :"وستغينوا بالصبر و الصلوه "(سوره بقره آيه 45) تو گفتي به صبر و نماز از من ياري جوييد و من در همين نزديكيم پروردگارا ! نه صبري داريم و نه نمازي ،چمدانمان خاليست.خالي رانده از هر طرف به تو پناه مي آوريم. از گناه فراموش كردن عزيزانت در گوشه گوشه اين زمين، نادم، به سوي تو باز ميگرديم. به ياد آوري آن روز كه بلي گفتيم و عهد كرديم خليفه ات باشيم بر زمين و به ياد آوري اينكه ما بندگانيم بر آستان مرحمت تو سر به سجده نهاديم و بعد دست در دست هم ايستاديم تا بياموزيم خداوند بندگاني آماده و ايستاده به جهاد را دوست تر ميدارد. استاد! شما سوگندمان دادي كه اگر مرد رهيم برخيزيم وما برخاستيم به اميد بودن برخاستيم تا جا نمانيم از قافله عشق برخاستيم به اميد آنكه علي ياريمان كند... ××××××××××××××××××××× نزديك اذان سحري خورديم و نماز صبحي و... سپيده كه زد هر يك راهي شديم به سويي(خانه هايمان،خوابگاههايمان و هر مامن امن ديگر) اما اي كاش امشب فراموشمان نشود اي كاش كودكاني كه در شب قدر طعم شيرين محبت را از دستانمان چشيدند فراموشمان نشود. اي كاش دستهايي كه فشرديم و عهدهايي كه بستيم اي كاش "قالو بلي" فراموشمان نشود .اي كاش آيين كوچه گردان عادت نشودعادتي از جنس كاهلي , از جنس تكرار بيهوده و باطل و تو عزيز ! امروز كه درد را ديدي و ازدرك عمقش در ماندي ياعلي بگو باقيش با او منتظرت هستيم جمعه ها دروسعت سبز دعا 1) شعر از سید هادی مینوفام | 
			
			
            تماس با ما تعداد بازديد کننده 
							 لينکهاي مرتبط باجمعيت امام علي 
 
 در حالت مستی - گزید ای از سخنان شارمین میمندی نژاد 
			
			
				 
 
 
 | |||||
| 
 | ||||||